دخمل شیطون

پسر در حال دویدن
زااااارت (صدای زمین خوردن)
رفیق پسر: اوه اوه شاسکول چت شد؟ خاک بر سرت آبرومونو بردی الاغ، پاشو گمشو (شپلخخخخخ "صدای پسگردنی")
یک رهگذر: پسر جون حالت خوبه؟ چیزی مصرف کردی؟
یک خانوم جوان رهگذر: ایییییش پسر دس پا چلفتی خنگ
... ...
(دختر در حال راه رفتن)
دوفففففففسک (زمین خوردن به دلیل نقص فنی در قسمت پاشنه کفش)
رفیق دختر: آخ جیگرم خوبی فدات شم الهی بمیرم چی شدی تو یهو وااااااااااای
یک رهگذر: دخترم خوبی؟ فشارت افتاده؟ میخای برسونمت دکتری جایی
یک پسر جوان رهگذر: ای وای خانوم حالتون خوبه؟ دستتون بدین به من! من ماشینم همینجا پارکه یه لحظه وایسین با این وضع که دیگه نمیتونین پیاده برین!!!

نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:25 توسط asal jo0n| |

1- در پشت سر یه دوچرخه سوار در حال رانندگی هستید، قصد گردش به راست دارید، چکار میکنید؟




الف ـ سرمون رو از شیشه میاریم بیرون میگیم هوووو یــره مگه کوری برو اونور دیگه.


ب ـ به موازات دوچرخه سوار حرکت میکنیم و یه هو میپیچیم جلوش تا حالش گرفته شه.


ج ـ پشت سرش یه بوق خفن میزنیم تا هُل شه و بخوره زمین و بعد از روش رد میشید طوری که مخش بپاشه بیرون


د ـ با ماشین میکوبیم بهش تا بیفته زمین و بعد از رو مخش رد میشیم

2- از یه خیابان فرعی میخواهید وارد خیابان اصلی شوید. چرا باید بیش از همه مواظب موتور سیکلت سوارها باشید؟




الف ـ چون همینجوری سرشون رو میندازن پایین میان تو تقاطع.


ب ـ چون سهمیه بنزینشون کمتره و گناه دارن.


ج ـ چون خیلی کوچیک هستند و ما ریز میبینیمشون.


د ـ ممکنه موتور پلیس باشه، بعد آب بیار و حوض خالی کن.


3- در کدام محل است که نباید پارک کنید؟


الف ـ پارکینگ طبقاتی رایگان الماس شهر.


ب ـ پارکینگ عمومی پارک ملت.


ج ـ دم در خونه مادر زن.


د ـ دم در خونه مادر شوهر.


4- خط ممتد دوگانه به چه معناست؟


الف ـ برای تأکید اینکه دو خط موازی هیچوقت به هم نمیرسن.


ب ـ به معنی اینکه باید این دو خط رو بگیری همینجوری بری.


ج ـ یعنی اینکه دور زدن ممنوع ولی... یه دفعه میتونید دور بزنید که حال همه گرفته بشه.


د ـ یعنی موش تو سوراخ نمیرفت وقتی میرفت جمعه میرفت.


5- وقتی چراغ زرد رو دیدید باید چه کار کنید؟


الف ـ اگر حتی 1 ثانیه هم مونده تا چراغ قرمز بشه گازشو بگیرید و برید.


ب ـ اول یواش برید بعد که دیدید کسی حواسش نیست بازم گازش رو بگیرید و برید.


ج ـ یعنی چیزی دیگه به اتمام کارت سوختت نمونده... براتون متاسفم


د ـ هیچ خطری شما رو تهدید نمیکنه پس با خیال راحت گازتون رو تا ته بگیرید و برید.


6- این تابلو به معناست؟


الف ـ یعنی جاده خودشو لوس کرده و دو رگه اس.


ب ـ یعنی جاده مار دارد... مار هم موش تو سولاخ نمیرفت.


ج ـ یعنی همچین ترمز کنید که خط لاستیکاتون بیفته


د ـ یعنی هر چه قدر عشقته لایی بکش!


7- این تابلو به چه معناست؟


الف ـ یعنی... اووووه... بیخیال


ب ـ یعنی... اَ اَ اَ اَ اَ... ایول بابا!


ج ـ یعنی... ها ا ا ا ا...!


د ـ یعنی... چـــــ......ــــــی؟! جون من راس میگی!


8- این تابلو به چه معناست؟


الف ـ ابومسلم سرور پرسپولیسه


ب ـ پرسپولیس سرور ابومسلمه


ج ـ فقط تیم ملی


د ـ هیچ کدوم... فقط کریم باقری!


9- به هنگام ترکیدن لاستیک کدام مورد را باید انجام بدید؟


الف ـ مثل زنها جیغ میکشید و از پنجره میپرید بیرون...


ب ـ خونسردیتون رو حفظ میکنید و بوسیله یه ستون ماشین رو متوقف میکنید (یعنی خودتونو میکوبید به ستون)


ج ـ فرمون رو بچسبید و ول نکنید تا ماشین مثل بچه آدم خودش وایسته.


د ـ چشماتون رو میبندید و به خدا توکل میکنید!


10- در حال نزدیک شدن به خط کشی عابر پیاده هستید. عابرین منتظرند تا عبور کنند. چه مواردی را باید انجام دهید؟


الف ـ بیخیال عابر بابا... عابر کیلو چنده... بزن برو...


ب ـ با همون سرعت یه دفعه از بغلشون رد میشید تا بترسند و شما حالشو ببرید.


ج ـ اگه دیدید خیلی پرروین، میاید پایین و بعد از چند تا ناسزا بارشون کردن، تا جایی که میخورن میزنینشون.


د ـ از کنارشون با سرعت رد میشید و بهشون میگید: ...{...}...!


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:21 توسط asal jo0n| |

از این به بعد هر کی بهت گفت دوست دارم
برو بغلش کن
تو چشاش نگا کن
آروم سرشو بذار رو شونت
و یواش در گوشش بگو : خب بسه دیگه ، خیلی خندیدیم...!

نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,ساعت 10:33 توسط asal jo0n| |

سارا دخترك هشت ساله‌ای بود، شنید كه پدر و مادرش درباره برادر كوچكترش صحبت می‌كنند. فهمید كه برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی كارش را از دست داده بود و نمی‌توانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنید كه پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می‌تواند پسرمان را نجات دهد

سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت قلك كوچكش را در آورد. قلك را شكست، سكه‌ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط پنج دلار!


بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند كوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوی پیشخوان انتظار كشید تا داروساز به او توجه كند ولی داروساز سرش شلوغ‌تر از آن بودكه متوجه بچه‌ای هشت ساله شود
دخترك پاهایش را به هم می‌زد و سرفه می‌كرد ولی داروساز توجهی نمی‌كرد. بالاخره حوصله سارا سر رفت و سكه‌ها را محكم روی شیشه پیشخوان ریخت.


داروساز جا خورد، رو به دخترك كرد و گفت: چه می‌خواهی؟
دخترك جواب داد:‌ برادرم خیلی مریض است، میخواهم معجزه بخرم.
داروساز با تعجب پرسید: ببخشید؟!

دخترك توضیح داد: برادر كوچك من، داخل سرش چیزی رفته و بابایم می‌گوید كه فقط معجزه می تواند او را نجات دهد. من میخواهم معجزه بخرم، قیمتش چند است؟!
داروساز گفت: متأسفم دختر جان، ولی ما اینجا معجزه نمی‌فروشیم.

چشمان دخترك پر از اشك شد و گفت: شما را به خدا، او خیلی مریض است، بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد این هم تمام پول من است، من كجا می‌توانم معجزه بخرم؟


مردی كه گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت، از دخترك پرسید چقدر پول داری؟

دخترك پولها را كف دستش ریخت و به مرد نشان داد. مرد لبخندی زد و گفت: آه چه جالب، فكر می‌كنم این پول برای خرید معجزه برادرت كافی باشد!

بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت:‌ من میخواهم برادر و والدینت را ببینم، فكر می‌كنم معجزه برادرت پیش من باشد.

آن مرد دكتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیكاگو بود
فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرك با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت
پس از جراحی، پدر نزد دكتر رفت و گفت: از شما متشكرم، نجات پسرم یك معجزه واقعی بود. می‌خواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت كنم؟

دكتر لبخندی زد و گفت:‌ فقط پنج دلار

نوشته شده در دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:,ساعت 16:44 توسط asal jo0n| |

آقا ما امشب دلمون هوس رطب کرده، شما سمفونی شماره نه بتهوون!
آقا ما مهین تاج، شما مکین تاش!
آقا ما گروه تواشیح، شما ارکستر فیل هارمونیک لندن!
آقا ما ۰۹۳۸۷۶۲۹۸۱۵ ، شما ۰۹۱۲۲۲۲۲۲۲۲
اصلا آقا مابد شما خوب...


آقا ما یارانه چهل وپنج هزارتومنی، شما اختلاص سه هزار میلیاردی
آقا ما تنگ نفس، شما تنگه هرمز
آقا شما خودت، ما هم خودمون ...صلوات!


آقا شما تکنولوژی، ما توضیح المسایل
اقا شما كف و هورا و سوت بلبلی، ما گريه شديد حضار!
آقا مابد شما خوب


آقا ما نمایشگاه بهاره ویژه نوروز، شما فستیوال ۲۰۱۲ دوبی
آقا اين روزها ارزش ما ريال، شما دلار!
آقا ما بتمرگ سر جات، شما رو چشم ما جا داری!
آقا قسمت ما لب جوب و قسمت، شما لب آنجلینا جولی!!


اقا ما ابنبات قیچی، شما ritter sport
آقا ما یه دنده، شما دنده اتوماتیک!
آفا مابد شماخوب


اقا ما آفرین، شما bravo
آقا ما شب اول قبر، شما شب یلدا
اصلا آقا ما بیکلاس شما آخر کلاس

زیر پنجره شما عشاق گیتار می زنن ، زیر پنجره ما وانت استارت می زنه
شما معشوق ما بی کس و کار


اقا ما اسكول شما دكتر
اقا ما خنگ و خل شما عند سياس
اقا ما اس و پاس شما ناف لاس وگاس
اصلا اقا ما بي كلاس شما اخر كلاس

آقا ما اصغر فرهادی، شما گلشیفته فراهانی!!!
(الان من دقیقاً خودمم نمیدونم کدوم خوبه، کدوم بده، جفتش خوبه، یا جفتش بده!
خلاصه یه قاراش میشی شده بیا و ببین...)

اقا ما بی نصیب شما قلیون دو سیب
دخترای خوب، دخترای بدی هستن که هنوز لو نرفتن ... همون آقا ما بد، شما خوب
آقا ما سیب زمینی زیر خاک،شما سن سیشن مزمز
ما بتمرگ شما عزیزم خسته ای بیا بغلم !!!
ما بابا تو خونه کف نکردی ؟! شما همیشه به گردش !!
ما انرژی منفی شما مدیتیشن !!
ما کانالِ شب خیز شما من و تو !
ما ۲۰:۳۰ شما سی اِن اِن !!
ما احمد پور مخبر شما بهرام رادان !!
ما کدوم گوری بودی تا حالا شما عزیزم بهت خوش گذشت !!
بی خیال ولمون کن ارواح عمت ..........

 

نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:11 توسط asal jo0n| |

حقیقتی کوچک حقيقتي کوچک براي آناني که مي خواهند زندگي خود را 100% بسازند
اگر A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z برابر باشد با
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26
....
(تلاش سخت) Hard work H+A+R+D+W+O+ R+K 8+1***+4+23+ 15***+11= 98%
(دانش) Knowledge K+N+O+W+L+E+ D+G+E 11+14+15+23+ 12+5+4+7+ 5=96%
(عشق) Love L+O+V+E 12+15+22+5=54%
خيلي از ما فکر ميکرديم اينها مهمترين باشند مگه نه؟!!!
پس چه چيز 100% را ميسازد؟؟؟
(پول) Money M+O+N+E+Y 13+15+14+5+25= 72%
(رهبري) Leadership L+E+A+D+E+R+ S+H+I+P 12+5+1+4+5***+ 19+9+16=89%
پس براي رسيدن به اوج چه کنيم؟
(نگرش)Attitude 1+20+20+9+20+ 21+4+5=100%
اگر نگرشمان را به زندگي، گروه و کارمان عوض کنيم زندگي 100% خواهد شد. نگرش همه چيز را عوض ميکند، نگرشت را عوض کن همه چيز عوض ميشود...

نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت 8:38 توسط asal jo0n| |

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند : با بخشیدن، عشقشان را معنا می کنند. برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین" را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی" را راه بیان عشق می دانند. در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود !
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید... ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که "عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود."

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند و او قبل از اینکه حرکتی از همسرش سر بزند به اینکار اقدام کرد. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیشمرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

نوشته شده در سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,ساعت 14:36 توسط asal jo0n| |

خرده های دلم را جمع میکنم
زیر بار درد تاب نمی آورد
دوباره فرو میریزد
میشکند
دوباره جمع میکنم
میسپارمش به بهار
به باد....
راهی میشود در روزگار
تا جایی دیگر ....
روزی دیگر....
-تو- را بیابد و خیالت را بابت این دنیا و آن دنیا راحت کند!

نوشته شده در سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:6 توسط asal jo0n| |

دلم مرده!
دلم نیست!
شاید هم خالیست....
نمیدانم!
اما میدانم حس نمیکنم این روزها دلم را
شاید چون چشمهایت بسته است!
شاید برای احساس خودم که تمام شده انگار
شاید چون باور نمیکنم دیگر هیچ چیز این روزگار را
می دانی من هنوز باور نمیکنم آزادم و آزاده
باور نمیکنم بالهایم را به من داده اند تا پرواز کنم تا خدا
من باور نمیکنم هیچ چیز را
جز اینکه قلب -تو- هم مرده مثل من!

نوشته شده در سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:4 توسط asal jo0n| |

 
گفتم= تو شیرین منی.
گفتی= تو فرهادی مگر؟؟
.
گفتم= خرابت میشوم.
گفتی= تو ابادی مگر؟؟
.
گفتم= ندادی دل به من.
گفتی= تو جان دادی مگر؟؟
.
گفتم= ز کویت میروم.
گفتی= تو ازادی مگر؟؟
.
گفتم= فراموشم مکن.
گفتی= تو در یادی مگر؟؟


نوشته شده در سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:1 توسط asal jo0n| |

 
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد :"اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم" دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا... و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت: نه... خدا نکنه

نوشته شده در سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,ساعت 9:42 توسط asal jo0n| |

خـــدایـــا
این روزا تموم که شد،میام میزنم رو شونت!
میگم:جنبه رو حال کردی..؟؟

نوشته شده در سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,ساعت 9:8 توسط asal jo0n| |


Power By: LoxBlog.Com